loading...
یه دل . . .
sina بازدید : 81 شنبه 16 اردیبهشت 1391 نظرات (0)
 
سهراب گفتی چشم ها را باید شست ...

شستم ولی ...!

گفتی جور دیگر باید دید...

دیدم ولی...!

گفتی زیر باران باید رفت...

رفتم ولی ...!

او نه چشم های خیسم را دیدو نه نگاه دیگرم را...

هیچکدام را ندید !!!

فقط در زیر باران لبخندی زد وبا طعنه گفت:دیوانه باران ندیده.....

sina بازدید : 109 چهارشنبه 06 اردیبهشت 1391 نظرات (0)

صبح، قبل از آنکه از خانه بیرون بروم، مدادی بر می دارم و روی یک تکه کاغذ طرحی از یک لبخند می کشم. آنوقت پشتش را تف می زنم و می چسبانم روی لبهایم.

هر کس چیزی گفت، هر کس حرفی زد، هر کس نگاهی کرد، هر کس نزدیک شد، رویم را بر می گردانم و کاغذ را نشانش می دهم. کاغذ تف مالی شده تا عصر خشک می شود و شل می شود و نمی دانم دقیقا چه وقتی می افتد و گم و گور می شود و من می مانم و غروب و شب و لبهای بدون لبخند کاغذی… و غیر قابل تحمل می شوم؛ برای خودم، برای دیگران.

فردا صبح، دوباره مداد را بر می دارم و دوباره لبخند تازه ای می کشم و دوباره با تف به روی لبهایم می چسبانم. می دانم… یک روزی بالاخره یا مداد به انتها می رسد، یا کاغذ تمام می شود، یا تف هایم می خشکد…

و من می مانم و خشک و هیچ و خالی {#97}

sina بازدید : 151 سه شنبه 04 بهمن 1390 نظرات (1)

عزیزم!

 

می توانی خوشحال باشی، چون من دختر کم توقعی هستم. اگر می گویم باید تحصیلکرده باشی، فقط به خاطر این است که بتوانی خیال کنی بیشتر از من می فهمی! اگر می گویم باید خوش قیافه باشی، فقط به خاطر این است که همه با دیدن ما بگویند"داماد سر است!" و تو اعتماد به نفست  هی بالاتر برود!

اگر می گویم باید ماشین بزرگ و با تجهیزات کامل داشته باشی، فقط به این خاطر است که وقتی هر سال به مسافرت دور  ایران می رویم توی ماشین خودمان بخوابیم و بی خود پول هتل ندهیم!

اگر از تو خانه می خواهم، به خاطر این است که خود را در خانه ای به تو بسپارم که تا آخر عمر در و دیوارآن،  خاطره اش را برایم حفظ کنند و هرگوشه اش یادآور تو باشد!

اگر عروسی آن چنانی می خواهم، فقط به خاطر این است که فرصتی به تو داده باشم تا بتوانی به من نشان بدهی چقدر مرا دوست داری و چقدر منتظر شب عروسیمان بوده ای!

اگر دوست دارم ویلای اختصاصی کنار دریا داشته باشی، فقط به خاطر این است که از عشق بازی کنار دریا خوشم  می آید... جلوی چشم همه هم که نمی‌شود!

اگر می گویم هرسال برویم یک کشور را ببینیم، فقط به خاطر این است که سالها دلم می خواست جواب این سوال را بدانم که آیا واقعا "به هرکجا که روی آسمان همین رنگ است"؟! اگر تو به من کمک نکنی تا جواب سوالاتم را پیدا کنم، پس چه کسی کمکم کند؟!

اگر از تو توقع دیگری ندارم، به خاطر این است که به تو ثابت کنم چقدر برایم عزیزی!
و

 بالاخره...


اگر جهیزیه چندانی با خودم نمی آورم، فقط به خاطر این است که به من ثابت شود تو مرا بدون جهیزیه سنگین هم دوست  داری و عشقمان فارغ از رنگ و ریای مادیات است. {#10}

sina بازدید : 122 سه شنبه 04 بهمن 1390 نظرات (1)

من که می دونم یه روزی میمیرم از نداشتنت                              گر چه دیگه عادت شده تو رو از خدا خواستنت

 

من که می دونم آخرش دق می کنم تو بی کسی                            ولی اینو هم می دونم به داد من نمیرسی

 

من که می دونم دل تو یه قلب ساده نمی خواد                                حتی واسه یه لحظه هم با دل من راه نمی یاد

 

من که می دونم من مثل زمینم و تو آسمون                                    هیچ وقت بهت نمیرسم اخه زیاده فاصلمون

 

من که می دونم عزیزم سرتو خیلی شلوغه                                    حتی اگه بهم بگی دوستم داری یه دروغه

 

                                    من که می دونم همیشه کسی هست از عشق واست بگه

 

                                              منو این دل دیوونه واسه چی بخوای دیگه؟

 

                                       من که می دونم پیش من نمی آی اما هنوز منتظرم

 

                                              هنوز واسه نگاه تو حیرونم و در به درم

 

من که می دونم هیچ وقت عشق تو از یاد نمیره                        خوب می دونم یه روز دلم از دوریت آخر میمیره!!

sina بازدید : 139 سه شنبه 04 بهمن 1390 نظرات (0)

امروز روز دادگاه بود ومنصور میتونست از همسرش جدا بشه.منصور با خودش زمزمه كرد چه دنیای عجیبی دنیای ما. یك روز به خاطر ازدواج با ژاله سر از پا نمی شناختم وامروز به خاطر طلاقش خوشحالم.

ژاله و منصور 8 سال دوران كودكی رو با هم سپری كرده بودند.انها همسایه دیوار به دیوار یگدیگر بودند ولی به خاطر ورشكسته شدن پدر ژاله، پدر ژاله خونشونو فروخت تا بدهی هاشو  بده بعد هم آنها رفتند به شهر خودشون. بعد از رفتن انها منصور چند ماه افسرده شد. منصور بهترین همبازی خودشو از دست داده بود.

7سال از اون روز گذشت منصور وارد دانشگاه حقوق شد.

دو سه روز بود که برف سنگینی داشت می بارید منصور كنار پنچره دانشگاه ایستا ده بود و به دانشجویانی كه زیر برف تند تند به طرف در ورودی دانشگاه می آمدند نگاه می كرد. منصور در حالی كه داشت به بیرون نگاه می كرد یك آن خشكش زد ژاله داشت  وارد دانشگاه می شد.  منصور زود خودشو به در ورودی رساند و ژاله وارد شده نشده بهش سلام كرد ژاله با دیدن منصور با صدا گفت: خدای من منصور خودتی. بعد سكوتی میانشان حكم فرما شد منصور سكوت رو شكست و گفت : ورودی جدیدی ژاله هم سرشو به علامت تائید تكان داد. منصور و ژاله بعد از7 سال دقایقی باهم حرف زدند و وقتی از هم جدا شدند درخت دوستی كه از قدیم  میانشون بود بیدار شد . از اون روز به بعد ژاله ومنصور همه جا باهم بودند آنها همدیگر و دوست داشتند و این دوستی در مدت کوتاه تبدیل شد به یك عشق بزرگ، عشقی كه علاوه بر دشمنان دوستان رو هم به حسادت وا می داشت .

منصور داشت دانشگاه رو تموم می كرد وبه خاطر این موضوع خیلی ناراحت بود چون بعد از دانشگاه نمی تونست مثل سابق ژاله رو ببینه به همین خاطر به محض تمام شدن دانشگاه به ژاله پیشنهاد ازدواج داد و ژاله بی چون چرا قبول كرد طی پنچ ماه سور سات عروسی آماده شد ومنصور ژاله زندگی جدیدشونو اغاز كردند. یه زندگی رویایی زندگی كه همه حسرتشو و می خوردند. پول، ماشین آخرین مدل، شغل خوب، خانه زیبا، رفتار خوب، تفاهم واز همه مهمتر عشقی بزرگ كه خانه این زوج خوشبخت رو گرم می كرد.

ولی زمانه طاقت دیدن خوشبختی این دو عاشق را نداشت.

 در یه روز گرم تابستان ژاله به شدت تب كرد منصور ژاله رو به بیمارستانهای مختلفی برد ولی همه دكترها از درمانش عاجز بودند بیماری ژاله ناشناخته بود.

اون تب بعد از چند ماه از بین رفت ولی با خودش چشمها وزبان ژاله رو هم  برد وژاله رو كور و لال کرد. منصور ژاله رو چند بار به خارج برد ولی پزشكان انجا هم نتوانستند كاری بكنند.

بعد از اون ماجرا منصور سعی می كرد تمام وقت آزادشو واسه ژاله بگذاره ساعتها برای ژاله حرف می زد براش كتاب می خوند از آینده روشن از بچه دار شدن براش می گفت.

ولی چند ماه بعد رفتار منصور تغیر كرد منصور از این زندگی سوت و كور خسته شده بود و گاهی فكر طلاق ژاله به ذهنش خطور می كرد.منصور ابتدا با این افكار می جنگید ولی بلاخره  تسلیم این افكار شد و تصمیم گرفت ژاله رو طلاق بده. در این میان مادر وخواهر منصور آتش بیار معركه بودند ومنصوررا برای طلاق تحریک می کردند. منصور دیگه زیاد با ژاله نمی جوشید بعد از آمدن از سر كار یه راست می رفت به اتاقش. حتی گاهی می شد كه دو سه روز با ژاله حرف نمی زد.

یه شب كه منصور وژاله سر میز شام بودن منصور بعد از مقدمه چینی ومن ومن كردن به ژاله گفت: ببین ژاله می خوام یه چیزی بهت بگم. ژاله دست از غذا خوردن برداشت و منتظر شد منصور حرفش رو بزنه منصور ته مونده جراتشو جمع کرد و گفت  من دیگه نمی خوام به این زندگی ادامه بدم یعتی بهتر بگم نمی تونم. می خوام طلاقت بدم و مهریتم.......  دراینجا ژاله انگشتشو به نشانه سكوت روی لبش گذاشت و با علامت سر پیشنهاد طلاق رو پذیرفت.

بعد ازچند روز ژاله و منصور جلوی دفتری بودند كه روزی در انجا با هم محرم شده بودند منصور و ژاله به دفتر طلاق وازدواج رفتند و بعد از مدتی پائین آمدند در حالی كه رسما از هم جدا شده بودند. منصور به درختی تكیه داد وسیگاری روشن كرد  وقتی دید ژاله داره میاد به طرفش رفت و ازش خواست تا اونو برسونه به خونه مادرش. ولی در عین ناباوری ژاله دهن باز كرده گفت: لازم نكرده خودم میرم بعد عصای نایینها رو دور انداخت ورفت. منصور گیج منگ به تماشای رفتن ژاله ایستاد .

ژاله هم می دید هم حرف می زد . منصور گیج بود نمی دونست ژاله چرا این بازی رو سرش آورده . منصور با فریاد گفت من كه عاشقت بودم چرا باهام بازی كردی و با عصبانیت و بغض سوار ماشین شد و رفت سراغ دكتر معالج ژاله. وقتی به مطب رسید تند رفت به طرف اتاق دكتر و یقه دكترو گرفت وگفت:مرد نا حسابی من چه هیزم تری به تو فروخته بودم. دكتر در حالی كه تلاش می كرد یقشو از دست منصور رها كنه منصور رو به آرامش دعوت می كرد بعد  از اینكه منصور کمی آروم شد دكتر ازش قضیه رو جویا شد. وقتی منصور تموم ماجرا رو تعریف كرد دكتر سر شو به علامت تاسف تكون داد وگفت:همسر شما واقعا كور و لال شده بود ولی از یک ماه پیش یواش یواش قدرت بینایی و گفتاریش به كار افتاد و سه روز قبل كاملا سلامتیشو بدست آورد.همونطور كه ما برای بیماریش توضیحی نداشتیم برای بهبودیشم توضیحی نداریم. سلامتی اون یه معجزه بود. منصور میون حرف دكتر پرید گفت پس چرا به من چیزی نگفت. دكتر گفت: اون می خواست روز تولدتون موضوع رو به شما بگه...

 منصور صورتشو میان دستاش پنهون كرد و به بی صدا اشک ریخت. فردا روز تولدش بود...

sina بازدید : 156 یکشنبه 04 دی 1390 نظرات (0)

دستانم گرمی دستانت را می خواهد پس دستانم را به تو میدهم

 

 

قلبم تپش قلبت را می خواهد پس قلبم را به تو میدهم

 

 

چشمانم نگاه زیبایت را می خواهد پس نگاهم از آن توست

 

 

عشقم تمامی لحظات تو را می خواهند وبرای با تو بودن دلتنگی میکنند

 

 

دل من همانند آسمان ابری از دوری تو ابری است

 

 

درخشش چشمانم همانند خورشید درخشان انتظار چشمانت را می کشند

 

 

پس بدان اگر پروانه سوختن شمع را فراموش کند من هرگزفراموشت نخواهم کرد.

 

 

عاشـــــــقـــــــــانـــــــه دوســــــتت خواهــــــــــم داشـــــــــــت.

دستانم گرمی دستانت را می خواهد پس دستانم را به تو میدهم

 

 

قلبم تپش قلبت را می خواهد پس قلبم را به تو میدهم

 

 

چشمانم نگاه زیبایت را می خواهد پس نگاهم از آن توست

 

 

عشقم تمامی لحظات تو را می خواهند وبرای با تو بودن دلتنگی میکنند

 

 

دل من همانند آسمان ابری از دوری تو ابری است

 

 

درخشش چشمانم همانند خورشید درخشان انتظار چشمانت را می کشند

 

 

پس بدان اگر پروانه سوختن شمع را فراموش کند من هرگزفراموشت نخواهم کرد.

 

 

عاشـــــــقـــــــــانـــــــه دوســــــتت خواهــــــــــم داشـــــــــــت.

sina بازدید : 138 یکشنبه 04 دی 1390 نظرات (1)

بیشتر از آنچه که تصور میکنی دوستت دارم و

بیشتر از آنچه باور داری عاشق توهستم
بیشتر از هر عشقی بر تو عاشقم و بیشتر از هر دیوانه ای مجنون تو هستم.
عزیزم من محتاج تو هستم و بدون تو زندگی برایم مفهومی
جز تاریکی و سیاهی ندارد!
دوستت دارم چونکه میدانم تو نیز مرا دوست میداری ،
دوستت دارم چونکه مرا باور داری و مرا لایق آن قلب پر از محبتت میدانی!
تنها آرزویم این است که تا آخرین لحظه زندگی ام در کنارتو باشم
و جز این از خدای خویش هیچ آرزویی را ندارم
عزیزم این قلب کوچک و شکسته و پر از عشق من تنها هدیه ای است
از طرف من به تو!
از تمام دنیا تنها همین قلب کوچک را دارم ، همین و بس!
عزیزم تا پایان با تو می مانم چونکه تنها تو هستی که
معنای واقعی عشق را به من ابراز کردی و آموختی!
آموختی که عشق یعنی تا پایان زندگی ماندن و تا پایان زندگی دوست داشتن!
عزیزم به جز تو کسی برای من دوست داشتنی نیست و
به جز تو کسی لایق این قلب بی طاقت من نیست
هر جای دنیا که هستی بدان که در این دنیای بزرگ
کسی هست که عاشق و دیوانه تو می باشد !
هر جای دنیا که هستی بدان که من به انتظار تو می مانم تا تو را ببینم و
در آغوش خود بفشارم!
عزیزم دنیا خیلی بزرگ است ، این دنیا پر از عاشق و معشوق است ،
پر از لیلی و مجنون است، اما همه عاشقان یک سو ،
و من و تو نیز یک سوی دیگریم!
عزیزم تو دومین قبله عبادت منی و در همه لحظه ها بعد از خدا
تو را عبادت میکنم!
عزیزم بدون تو ،جایی در این دنیای بزرگ ندارم ،
و تنهاتر از من دیگر تنهایی نیست!
تو همان دنیای منی عزیزم ، به هر زیبایی های این دنیا که
می نگرم تو را میبینم .
دوستت دارم عزیزم خیلی دوستت دارم ،
آنقدر دوستت دارم که دیگر هیچگونه جای ابرازی برای آن نیست!
مستم از این عشق تو ، و پریشانم از غصه های تو و گریانم از اشکهای تو!
با تو پر از امیدم ، و رنگ خوشبختی را خوش رنگ از گذشته می بینم
با تو قلب من خوشبخت ترین قلب دنیاست ، با تو این دنیا برایم همان بهشت است!
عزیزم دوستت دارم … چون که در میان اینهمه عاشقان تو
توانستی بمانی با قلبم ، بسازی با احساسم و درک کنی زندگی ام را !
عزیزم دوستت دارم… چون که این قلب کوچک و پر از عشق مرا
در قلبت طلسم کرده ای و نگذاشتی هیچ کس دیگر قلب مرا از تو بگیرد !
اینبار با فریاد ، با چشمهای گریان ، با قلبی عاشق ،
با اراده و با احساسی پرا از دوست داشتن میگویم که
دوستت دارم تا همه عاشقان فریاد مرا بشنوند و
به من بنگرند و شرمنده شوند!

{#10}*دوست دارم*{#10}

sina بازدید : 135 یکشنبه 04 دی 1390 نظرات (0)

دوستت دارم‌ ها را نگه می‌داری برای روز مبادا

دل تنگت بودم ها را، عاشقت هستم ها را

این‌ جمله‌ها را که ارزشمندند الکی خرج کسی  نمی‌کنی!

باید آدمش پیدا شود!

باید مطمئن باشی که فردا، از امروز گفتنش پشیمان نخواهی شد!

 

 

حتما ادامشو بخونین خیلی قشنگه !!!

sina بازدید : 217 یکشنبه 04 دی 1390 نظرات (0)

پیرمرد به همسرش گفت بیا به یاد گذشته های دور، به محل قرارمان در جوانی برویم. من میروم تو کافه منتظرت می مانم و تو بیا سر قرار. بعد بنشینیم و حرفای عاشقانه بزنیم.
پیرزن قبول کرد.
فردا پیرمرد به کافه رفت، دو ساعت از قرار گذشت ولی پیرزن نیامد!
وقتی به خانه برگشت دید پیرزن توی اتاق نشسته و گریه می کند.
ازش پرسید چرا گریه میکنی؟
پیرزن اشکهایش را پاک کرد و گفت:
بابام نذاشت بیام

sina بازدید : 149 سه شنبه 29 آذر 1390 نظرات (1)

هنوز هم عاشقانه‌هایم را عاشقانه برای تو می‌نویسم..
هنوز هم در ازدحام این همه بی تو بودن از با تو بودن حرف می‌زنم..
هنوز هم باور دارم عشق ما جاودانه است..

 

این روزها دیگر پشت پنجره می‌نشینم و به استقبال باران می‌روم.
می‌دانم پائیز، هنوز هم شورانگیز است..
می‌دانم  یکی از همین روزها کسی که نبض زندگی من است،
کسی که جز تو نیست بازمی‌گردد..

می‌دانم تمام می‌شود و ما رها می‌شویم؛ پس بگذار بخوانم:
اولین عشق من و آخرین عشق من تویی
نرو، منو تنها نذار که سرنوشت من تویی..

 


sina بازدید : 149 چهارشنبه 16 آذر 1390 نظرات (0)

اگر واقعا عاشقش باشی ، حتی فکر کردن به او باعث شادی و آرامشتان می شود .

اگر واقعا عاشقش باشی ، در کنار او که هستید ، احساس امنیت می کنید .

اگر واقعا عاشقش باشی ، حتی با شنیدن صدایش ، ضربان قلب خود را در سینه حس می کنید .

اگر واقعا عاشقش باشی ، زمانی که در کنارش راه می روید احساس غرور می کنید .

اگر واقعا عاشقش باشی ، تحمل دوری اش برایتان سخت و دشوار است .

اگر واقعا عاشقش باشی ، حتی تصور بدون او زیستن برایتان دشوا ر است .

اگر واقعا عاشقش باشی ، شیرین ترین لحظات عمرتان لحظاتی است که با او گذرانده اید .

اگر واقعا عاشقش باشی ، حاضرید برای خوشحالی اش دست به هرکاری بزنید .

اگر واقعا عاشقش باشی ، هر چیزی را که متعلق به اوست ، دوست دارید .

اگر واقعا عاشقش باشی ، برای دیدن مجددش لحظه شماری می کنید .

اگر واقعا عاشقش باشی ، حاضرید از خواسته های خود برای شادی او بگذرید .

اگر واقعا عاشقش باشی ، به علایق او بیشتر از علایق خود اهمیت می دهید .

اگر واقعا عاشقش باشی ، حاضرید به هرجایی بروید فقط او در کنارتان باشد .

اگر واقعا عاشقش باشی ، ناخود آگاه برایش احترام خاصی قائل هستید .

اگر واقعا عاشقش باشی ، واژه تنهایی برایتان بی معناست .

اگر واقعا عاشقش باشی ، آرزوهایتان آرزوهای اوست .

اگر واقعا عاشقش باشی ، در دل زمستان هم احساس بهاری بودن دارید .

اگر واقعا عاشقش باشی ، با موفقیت و محبوبیت او شاد و احساس سربلندی می کنید .

اگر واقعا عاشقش باشی ، او برای شما زیباترین و بهترین خواهد بود اگرچه در واقع چنین نباشد .

اگر واقعا عاشقش باشی ، تحمل سختی ها برایتان آسان و دلخوشی های زندگیتان فراوان می شوند .

اگر واقعا عاشقش باشی ، به همه چیز امیدوارانه می نگرید و رسیدن به آرزوهایتان را آسان می شمارید .

اگر واقعا عاشقش باشی ، در مواقعی که به بن بست می رسید ، با صحبت کردن با او به آرامش می رسید .

گر واقعا عاشقش باشی ، شادی اش برایتان زیباترین منظره دنیا و ناراحتی اش برایتان سنگین ترین غم دنیاست .

به راستی دوست داشتن چه زیباست ،این طور نیست ؟

sina بازدید : 142 دوشنبه 14 آذر 1390 نظرات (1)
از یک عاشق شکست خورده پرسیدم:
بزرگ ترین اشتباه؟ گفت عاشق شدن
گفتم بزرگ ترین شکست؟ گفت شکست عشق
گفتم بزرگترین درد؟ گفت از چشم معشوق افتادن
گفتم بزرگترین غصه؟ گفت یک روز چشم های معشوق رو ندیدن
گفتم بزرگترین ماتم؟ گفت در عزای معشوق نشستن
گفتم قشنگ ترین عشق؟ گفت شیرین و فرهاد
گفتم زیبا ترین لحظه؟  گفت در کنار معشوق بودن
گفتم بزرگترین رویا؟ گفت به معشوق رسیدن
پرسیدم بزرگترین ارزوت؟ اشک تو چشماش حلقه زدو با نگاهی سرد گفت: (مرگ)

sina بازدید : 198 یکشنبه 03 مهر 1390 نظرات (1)
این متن را دست به دست کنید !
برسد به آقای ایرانسل عزیز!
آقای ایرانسل !
نوکرتم !
... داداش !
... ... ... ... ......من تو مسابقه شرکت نمی کنم!
به جون مامانم adsl دارم!
صبح به صبح، ساعت ٧ منو با اس ام اس فروش ویژه بیدار نکن.
شارژ جایزه بخوره تو سر عمت 1000000تومان شارژ کنم 100تومن بدی!
موبایل بانک نمیخوام!
اینقدر واسه هر چی تبریک نگو!
نکن برادر ِ من !
‌نکن پدر ِ من !
نکن!
من تا حالا از شما پیشواز گرفتم؟
بابام گرفته؟
داییم گرفته؟؟؟؟کی گرفته؟؟
چی میخوای از جوووون ِ من ؟
sina بازدید : 188 پنجشنبه 31 شهریور 1390 نظرات (1)
داستان زير را آرت بو خوالد طنز نويس پر آوازه آمريكايي در تاييد اينكه نبايد اخبار ناگوار را به يكباره به شنونده گفت تعريف مي كند:
مرد ثروتمندي مباشر خود را براي سركشي اوضاع فرستاده بود. پس از مراجعه پرسيد:

-جرج از خانه چه خبر؟
-خبر خوشي ندارم قربان سگ شما مرد.

-سگ بيچاره پس او مرد. چه چيز باعث مرگ او شد؟
-پرخوري قربان!

-پرخوري؟ مگه چه غذايي به او داديد كه تا اين اندازه دوست داشت؟
-گوشت اسب قربان و همين باعث مرگش شد.

-اين همه گوشت اسب از كجا آورديد؟
-همه اسب هاي پدرتان مردند قربان!

-چه گفتي؟ همه آنها مردند؟
- بله قربان. همه آنها از كار زيادي مردند.

-براي چه اين قدر كار كردند؟
-براي اينكه آب بياورند قربان!

-گفتي آب آب براي چه؟
-براي اينكه آتش را خاموش كنند قربان!

-كدام آتش را؟
-آه قربان! خانه پدر شما سوخت و خاكستر شد.

-پس خانه پدرم سوخت! علت آتش سوزي چه بود؟
-فكر مي كنم كه شعله شمع باعث اين كار شد. قربان!

-گفتي شمع؟ كدام شمع؟
-شمع هايي كه براي تشيع جنازه مادرتان استفاده شد قربان!

-مادرم هم مرد؟
-بله قربان. زن بيچاره پس از وقوع آن حادثه سرش را زمين گذاشت و ديگر بلند نشد قربان.!

-كدام حادثه؟
-حادثه مرگ پدرتان قربان!

-پدرم هم مرد؟
-بله قربان. مرد بيچاره همين كه آن خبر را شنيد زندگي را بدرود گفت.

-كدام خبر را؟
-خبر هاي بدي قربان. بانك شما ورشكست شد. اعتبار شما از بين رفت و حالابيش از يك سنت تو اين دنيا ارزش نداريد.
 من جسارت كردم قربان خواستم خبرها را هر چه زودتر به شما اطلاع بدهم قربان
sina بازدید : 185 پنجشنبه 31 شهریور 1390 نظرات (1)


پـَـــ نــه پـَـــ

علم بهتر است یا ثروت؟ ثروت! پـَـــ نــه پـَـــ علم؟

*************************

زنگ زدم ۱۱۵، میگه آمبولانس میخواین قربان؟ پـَـــ نــه پـَـــ یه پلیس ۱۱۰ میخوام, بقیش هم آدامس بدین!

*************************

رفتیم بلیته کانادا بگیریم زنه میگه سیاحتیه؟ پـَـــ نــه پـَـــ زیارتیه میخوام برم امامزاده سید ریچارد

*************************

مهمون اومده خونمون مرغ عشق هامو دیده رو لوستر میگه : مرغ عشقن اینا ؟؟؟ گفتم پـَـــ نــه پـَـــ گونه نادری از میمون های بالدارن که فقط در شمال خونه ما رو لوستر زیست میکنن …

*************************

رفتم نیم ساعت زیر آفتاب واستادم تو صف نونوایی بعد که نوبتم شده نونوا میگه نون میخوای؟گفتم پـَـــ نــه پـَـــ اومدم بت سلام اقدس خانمو برسونم!

**************************

میپرسه بازی کیه با کی؟ میگم استقلال تراکتور … میگه لیگ برتره ..میگم پـَـــ نــه پـَـــ مقدماتی یورو ۲۰۱۲ است تیم کم داشتن اومدن از اینجا تیم ببرن

**************************

دارم با تلفن حرف میزنم. بابام میگه دوست دخترت بود؟ پـَـــ نــه پـَـــ ژاک شیراک بود درمورد مناغشات اخیر خاور میانه نظرمو میخواست!!!!

**************************

دوستم دماغشو عمل کرده، یارو بش میگه دوستت بینی عمل کرده؟
گفتم پـَـَـ نــه پـَـَــــ داشته مترو سوار میشده لای در گیــــــرکرده!

*************************

دم کوه زنگ زدم به دوست دانشگام میگم بجنب بچه ها همه جمع شدند منتظر توایم!
میگه بچه های خودمون؟
میگم پـَـَـ نــه پـَـَــــ بچه های شیرخوارگاه آمنه رو میگم که منتظرند بیای ژانگولر بازی از خودت درآری بخندند

*************************

در آسانسورو باز کرده کوبونده تو سر من از درد اشکم در اومده میگه آخی دردت اومد؟؟
پـَـَـ نــه پـَـَــــ دیدم شب جمعه اس به یاد مرده هامون افتادم یه دیده ای تر کردم!!!

*************************

می خواستم به یکی از دوستام زنگ بزنم شمارشو یادم نمیومد به گوشی نیگا می کردم شاید یادم بیاد. بعد خواهرم اومده میگه می خوای زنگ بزنی؟
پـَـَـ نــه پـَـَــــ با تلفن مسابقه زل زدن گذاشتیم ببینیم کی کم میاره!

*************************

اومدم به بابام میگم بابا پول بده، میگه مگه پولات تموم شده؟
میگم پـَـَـ نــه پـَـَــــ با اون یه ذره پول تو جیبی رفتم یه بنز خریدم، بقیشم گذاشتم بانک!
میگه پـَـَـ نــه پـَـَــــ با اون دست فرمونت میخوای پول بنزم بهت بدم لابد؟!!!
میگم شما هم مگه پـَـَـ نــه پـَـَــــ رو بلدی؟! میگه پـَـَـ نــه پـَـَــــ ! فقط تو بلدی !!!

*************************

با دوستم رفتیم بام تهران ... یه یارو تو بانجی جامپینگ داشت بالا پایین میرفت ...
دوستم میگه اگه این کش پاره بشه می خوره زمین داغون می شه؟
پَ نه پَ، می خوره زمین هوا میره نمی دونی تا کجا میره ...

*************************

رفتم به همسایه مون می گم تخم مرغ داری؟
می گه می خوای غذا درست کنی؟
پَ نه پَ ، می خوام بخوابم روشون تا جوجه بشن بفهمم مادر بودن چه حسی داره!!

*************************
رفتم دندونپزشکی به دکتره میگم آقای دکتر این دندون عقلم کج دراومده ... اومدم حسابشو برسی!
دکتره میگه یعنی میگی بکشمش؟!
پَ نه پَ ، گفتم دکتری ، یکم نصیحتش کنی بلکه به راه راست هدایت شه!!!!

*************************

رفتم در خونه رفيقم ...
از پشت آيفون ميگه ... تنهايی؟
پَ نه پَ ، خونه محاصره ست ... بهتره خودتو تسليم كنی

تو

sina بازدید : 160 پنجشنبه 31 شهریور 1390 نظرات (2)

میان آفتاب همیشه زیبای تو

لنگری ست...

و چشمانت با من گفتند که فردا روز دیگری است.

                                                                                              "احمد شاملو"


sina بازدید : 143 پنجشنبه 31 شهریور 1390 نظرات (0)


نیستی دارم دق میکنم زره زره می پوسم

هر شب دارم عکساتو یکی یکی می بوسم

هر شب دارم فکر میکنم یروز میایی تو پیشم

هر شب دعا میکنم که بر گردی تو پیشم

که باز تور ببینم

ای عشق نازنینم

همیشه توی خوابمی

تو فکر و تو خیالمی

-----


sina بازدید : 186 پنجشنبه 31 شهریور 1390 نظرات (0)

من دیگه طاقت موندن ندارم

نمی تونم، بدون تو بمونم

وقتی که نیستی، دلم سیاه

همیشه ابری، همیشه تو غباره

وقتی که رفتی، دیگه تنها موندم

هیچ حس و حالی واسه من نموندن

وقتی که رفتی، دلم شکسته

از همه ی آدما شده خسته


تعداد صفحات : 7

درباره ما
Profile Pic
این روزا گاهی دلم برای خودمم تنگ میشه واسه خودمی که همیشه هر موقع که باید نه میگفتم خفه شدم و گفتم عیبی نداره ساکت باش هیچی نگو اخه چرا؟ خوب بابا واسه اینکه دوسش داری واسه اینکه اگه بگی نه میزاره میره واسه اینکه یاد گرفتی که اگه میخوای کسی و داشته باشی همیشه باید یه کاری کنی که ناراحت نشه بس نیست این همه دلیل بچگانه؟؟ اره وقتی به این چیزا فکر میکنم مبینم که این روزا عجیب دلم هوای خودم و کرده هوای اینکه با جرات بگم نه دیگه نمیخوام... میگن همچنان باید دلخوش بود دلخوش به زخمهایمان ...زخمهای ماندگار ولی با این همه بازم یادم میمونه که ؛ حرفی نزنم که به کسی بر بخورد ...کاری نکنم که کسی ناراحت شود....خطی ننویسم که آزار بده کسی رو ...یادم نره اگر کسی حرفی زد به دل نگیرم.... يادم باشد که روز روزگار خوش است ؛همه دل دلی دارند که نباید ازرده اش کنم و تنها دل من دل نيست.ولی اگه یه روز ببینم اون با من ناراحته کاری میکنم که ازم متنفر بشه بعد تنهاش میزارم که بعدش غصه نخوره مثه کاری که الان کردم :((
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • تماس با ما
    EMAIL : sdmd7572@yahoo.com
    آمار سایت
  • کل مطالب : 130
  • کل نظرات : 93
  • افراد آنلاین : 1
  • تعداد اعضا : 3
  • آی پی امروز : 33
  • آی پی دیروز : 6
  • بازدید امروز : 37
  • باردید دیروز : 23
  • گوگل امروز : 3
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 37
  • بازدید ماه : 101
  • بازدید سال : 1,026
  • بازدید کلی : 20,238
  • کدهای اختصاصی




    مرجع کد آهنگ برای وبلاگ