loading...
یه دل . . .
sina بازدید : 171 سه شنبه 08 شهریور 1390 نظرات (0)

اولین كسی كه عاشقش میشی دلتو میشكونه و میره . دومین كسی رو كه میای دوست داشته باشی و از تجربه قبلی استفاده كنی دلتو بدتر میشكنه و میزاره میره . بعدش دیگه هیچ چیز واست مهم نیست و از این به بعد میشی اون آدمی كه هیچ وقت نبودی . دیگه دوست دارم واست رنگی نداره .. و اگه یه آدم خوب باهات دوست بشه تو دلشو میشكونی كه انتقام خودتو ازش بگیری و اون میره با یكی دیگه.

 

با تو چه زندگیهایی که تو رویاهام نداشتم
تک و تنها بودم اما تو رو تنها نمیذاشتم
چه سفرها با تو کردم چه سفرها تو رو بردم
دم مرگ رسیدم اما به هوای تو نمردم
دارم از تو مینویسم که نگی دوستت ندارم
از تو که با یه نگاهت زیر و رو شد روزگارم
دارم از تو مینویسم دارم از تو مینویسم دارم از تو مینویسم
موقع نوشتنا وقت اسم گذاشتنا
کسی رو جز تو نداشتم اسمی جز تو نمیذاشتم
من تموم قصه هام قصه توست
اگه غمگینه اون از غصه توست
اون از غصه توست
با تو چه زندگیهایی که تو رویاهام نداشتم
تک و تنها بودم اما تورو تنها نمیذاشتم
حتی من به آرزوهات تو رو آخر میرسوندم
میرسیدی تو من اما آرزو به دل میموندم
هی میخواستم که بگم که بدونی حالمو
اما ترس و دلهره خط میزد خیالمو
توی گفتن و نگفتن از چه روزهایی گذشتم
انقده رفتم و رفتم انقده رفتم و رفتم که هنوزم برنگشتم
من تموم قصه هام قصه توست
اگه غمگینه اون از غصه توست
اون از غصه توست
هر چی شعر عاشقونست من برای تو نوشتم
تو جهنم سوختم اما مینوشتم تو بهشتم
اگه عاشقونه گفتن عشق تو باعث شه
اگه مردم تو بدون چه کسی وارثه شه .

اون که رفته دیگه هیچ وقت نمی یاد

تا قیامت دل من گریه می خواد

چگونه فراموشت کنم تو را...

که از خرابه های هرزگی به قصر سپید عشق هدایتم کردی

و عاشقی بی قرار و یاری با وفا برای خویش ساختی

آهو بره ای شدی که دوستی گرگ را پذیرفتی

و برای اشکهای او شانه هایت را ارزانی داشتی

و با صداقت عاشه انه ات دلش را به درد آوردی

چگونه فراموشت کنم تو را.

sina بازدید : 151 سه شنبه 08 شهریور 1390 نظرات (0)

دل من تنها بود
دل من هرزه نبود
دل من عادت داشت
که بماند یک جا
به کجا؟
معلوم است
به در خانه ی تو
دل من عادت داشت
که بماند آن جا
پشت یک پرده تور
که تو هرروز آن را
به کناری بزنی
دل من ساکن دیوارو دری
که تو هرروز از آن می گذری
دل من ساکن دستان تو بود
دل من گوشه یک باغچه بود
که تو هرروز به آن می نگری
دل من رادیدی؟
ساکن کفش تو بود
یادت هست؟
sina بازدید : 119 سه شنبه 08 شهریور 1390 نظرات (0)

عکس های عاشقانه Www.Pix98.CoM

 1.هر وقت که برای همسرتان کارت پستال می فرستید ، روی پاکت آن تمبر عاشقانه ای بزنید

2.با ارزش ترین هدیه ممکن را برایش تهیه کنید

3.بهترین جمله ای که معشوقتان برایتان نوشته است را قاب کنید و به دیوار اتاقتان بکوبید

4.وقتی همسرتان در خانه مشغول خانه تکانی است ، ناهار آنروز را از رستوران تهیه و برایش به منزل ببرید

5.در طول سال برای هم نقشه های عاشقانه ای بکشید

6.تمام نامه های معشوقتان را با بوسه ، لاک و مهر کنید

7.کمد لباسهایش را با اشعار و جملات عاشقانه تزئین نمائید

8.ترانه ای که مضمون آن ، معنای نوع ارتباط شما را بیان می کند

9.یک عکس نامزدتان را درون کیفتان بگذارید و با غرور آنرا به اقوام و خانواده تان نشان دهید

10.درون تقویم همسرتان روز تولد خودتان و تمامی سالگردها را علامت گذاری نمائید

11.تمام اوقات فراغت آخر هفته را با هم سر ببرید

12.برای برخورداری از زندگی عاشقانه فیلمهای بسیار عاشقانه نگاه کنید

13.به هنگام صرف صبحانه بجای اینکه ساکت باشید یا روزنامه بخوانید ، با هم گپ بزنید

14.دفترچه ای برای نوشتن خاطرات ملاقاتهایتان درست کنید و پس از پایان هر ملاقات علاوه بر خاطرات آن روز ، اندکی در مورد وقایع و احساسات خود درباره نامزدتان در آن صفحه بنویسید

15.در مسیر های مشخص با هم پیاده روی های طولانی بروید

16..در کنا ر هم نوشیدنی میل کنید

17.یک شعر عاشقانه کوتاه بر روی کیک تولدش بنویسید

18..برای احساسی تر کردن محیط زندگی ، اتاق خوابتان را با رنگ صورتی یا قرمز تیره رنگ آمیزی نمائید

19.این را به خاطر بسپارید که باید خانواده و دوستان همسرتان را دوست داشته باشید یا لااقل آنها را تحمل کنید

20.صبحها با یک بوسه به همسرتان صبح بخیر بگوئید

21.از باغهای گل برای عشقتان دسته های گل بچینید

22.از دوستانتان درباره روشها و روابط عاشقانه شان سؤالاتی بپرسید

23.همین امشب شامش را قاشق ، قاشق در دهانش بگذارید

24.پس از ازدواج نام شاعرانه ای برایش انتخاب کنید

25.هر وقت همسرتان به شما هدیه می دهد ، بلافاصله از آن استفاده کنید و همیشه هم آنرا به کار گیرید

26.تکیه کلام مشترکی با هم داشته باشید

27.وقتی به او کیف هدیه می دهید ، درون آنرا از اسکناس نو پُر کنید

28.وقتی با نامزدتان تماس تلفنی می گیرید ، بعنوان زمینه سخنتان ترانه مورد علاقه اش را پخش کنید

29.با اتفاق هم ورزش کنید

30.در کنار هم با دیدن منظره سقوط یک شهاب سنگی آرزو کنید  !

31.دوران کودکی همدیگر را بازسازی نمائید و این نکته را باور کنید که از همان دوران کودکی بطور ناخودآگاه به یکدیگر عشق می ورزیدید و باز هم عشق را به هم عرضه دارید

32.روی آئینه میز توالت پیام عاشقانه کوتاهی بوسیله رژ لب برایش بنویسید .

33.هدایای مورد علاقه هم را به یکدیگر هدیه بدهید و در طول روز تمام احساسات عاشقانه تان را برایش ابراز دارید

34.پنج جمله ای که می توانید همیشه به عشقتان بگوئید عبارتند از : تو بهترین هستی ، همیشه دوستت خواهم داشت ، عالی ترین همسر دنیایی ، خیره کننده و جذابی هستی ، تو تنها عشق حقیقی من هستی

35.نیمه شبها را برای قدم زدن انتخاب کنید

36.نقاشی کوچکی که در آن احساساتتان را به تصویر کشیده اید ، برایش بکشید

37.به هنگام خواب موهابش را نوازش کنید

38.و قتی بیمار است ، هر چند سرما خوردگی ساده ای باشد ، حسابی از او پرستاری کنید

39.در یک غروب سرد ، ژاکتتان را روی شانه هایش بیاندازید

40.در یکی از شبهای گرم تابستان با همدیگر در ایوان منزلتان بخوابید.

sina بازدید : 123 سه شنبه 08 شهریور 1390 نظرات (0)

زن و شوهر جوانی سوار بر موتور در دل شب می

 

راندند آنها از صمیم قلب همدیگر را دوست داشتند.

 

زن جوان: یواشتر برو من میترسم

 

مرد جوان:نه،اینجوری خیلی بهتره

 

زن جوان:خواهش میکنم من خیلی میترسم

 

مرد جوان:خوب اما باید اول بگی دوسم داری

 

زن جوان:دوستت دارم حالا میشه یواشتر بری

 

مرد جوان:مرا محکم بگیر

 

زن جوان:خوب حالا میشه یواشتر برونی

 

مرد جوان:باشه،به شرط این که کلاه کاسکت مرا

 

برداری و روی سرت بذاری آخه نمیتونم راحت برونم

 

اذیتم میکنه

 

روز بعد روزنامه ها نوشتند

 

برخورد یک موتور سیکلت با ساختمانی حادثه آفرید

 

در این سانحه که بدلیل بریدن ترمز موتور سیکلت رخ

 

داد یکی از سزنشینان زنده ماند و دیگری در گذشت

 

مرد جوان از خالی شدن ترمز آگاهی یافته بود پس

 

بدون اینکه زن جوان را مطلع کند با ترفندی کلاه

 

کاسکت را بر سر او گذاشت و خواست برای آخرین بار

 

دوستت دارم را از زبان او بشنود و خودش رفت تا او

 

زنده بماند


 

sina بازدید : 139 سه شنبه 08 شهریور 1390 نظرات (0)

یك بار دختری حین صحبت با پسری كه عاشقش بود، ازش پرسید

چرا دوستم داری؟ واسه چی عاشقمی؟

دلیلشو نمیدونم ...اما واقعا"*دوست دارم

تو هیچ دلیلی رو نمی تونی عنوان كنی... پس چطور دوستم داری؟

چطور میتونی بگی عاشقمی؟


من جدا"دلیلشو نمیدونم، اما میتونم بهت ثابت كنم


ثابت كنی؟ نه! من میخوام دلیلتو بگی


باشه.. باشه!!! میگم... چون تو خوشگلی،

صدات گرم و خواستنیه،

همیشه بهم اهمیت میدی،

دوست داشتنی هستی،

با ملاحظه هستی،

بخاطر لبخندت،

دختر از جوابهای اون خیلی راضی و قانع شد

متاسفانه، چند روز بعد، اون دختر تصادف وحشتناكی كرد و به حالت كما رفت

پسر نامه ای رو كنارش گذاشت با این مضمون


عزیزم، گفتم بخاطر صدای گرمت عاشقتم اما حالا كه نمیتونی حرف بزنی، میتونی؟

نه ! پس دیگه نمیتونم عاشقت بمونم

گفتم بخاطر اهمیت دادن ها و مراقبت كردن هات دوست دارم اما حالا كه نمیتونی برام اونجوری باشی، پس منم نمیتونم دوست داشته باشم

گفتم واسه لبخندات، برای حركاتت عاشقتم
اما حالا نه میتونی بخندی نه حركت كنی پس منم نمیتونم عاشقت باشم


اگه عشق همیشه یه دلیل میخواد مثل همین الان، پس دیگه برای من دلیلی واسه عاشق تو بودن وجود نداره

عشق دلیل میخواد؟

نه!معلومه كه نه!!

پس من هنوز هم عاشقتم

نظره تو چیه؟

sina بازدید : 141 سه شنبه 08 شهریور 1390 نظرات (0)

میخام به یکی خودش

   میدونه کیه بگم با همه

  نامهربونیهات بازم میگم

         دوست دارم

sina بازدید : 164 دوشنبه 07 شهریور 1390 نظرات (1)

 تصاوير زيباسازی وبلاگ،قالب وبلاگ،خدمات وبلاگ نويسان،آپلودعكس، كد موسيقی، روزگذر دات كام http://roozgozar.com

وای خدای من دنیایی از کلمات روبروی من است  و من نمی دانم از کدامشان استفاده کنم.یعنی نمی

دانم چه جوری حرفام و بیان کنم.ذهنم گنگی خاصی پیدا کرده وای اشک ها هنوز مطلب به میان

نیامده سرازیر می شوند انگار آنها زودتر می توانند حرفهای دلشان را بزنند..

ای کاش می شد با نگاه تمام مفاهیم را به دیگران القا کرد .

تاحالا شده از ته دل با تمام وجود به کسی محبت کنید تمام مهر محبتی که فکر می کنید تقدیمش کنید

بعد به خاطر یه اشتباه کوچک تمام آن محبت ها و احساسات پاکتون زیر سوال بره و حتی تو را

محکوم به دروغ بودن آن همه خلوص کنند

www.pix2pix.org

برای من اتفاق افتاده

به خاطر همین خسته شدم از بروز احساسات .نمی خواهم از این که بخواهم دیگری را به خودم

وابسته کنم از این که بخواهم طمع محبت خودم را به کسی بچشانم خسته شدم.

تو این دوره زمونه کسی ترا باور نمی کند تا خوبی  می کنی تو را می خواهند تا محبت می کنی ترا

می خواهند ولی اگه روزی خسته شدی دلگیر شدی  نمی گن این همونی بود که اینقدر وقت و زندگیش

و احساسش و به پای ما ریخت سریع ترا محکوم  می کنند

زمانی بود به خاطر یک حرف نا مربوط که به من زده می شد خودم و ناراحت می کردم ساعت ها و

روزها به آن فکر می کردم اما الان خودم را دور از همه مسائل می گیرم خودم و درگیر دیگران نمی

کنم هر چه می خواهند بگویند حتی بی احترامیشان به نظرم ساده می آید ممکن است مرا به فکر وا

دارد ولی به احساساتم اجازه نمی دهم جریحه دار شوم نمی دانم چه بر سر من آمده

خسته شده ام...

سنگدل شدم...

خالی از احساس شدم...

یا عادت کرده ام...

هر چه هست برایم تکراری شده شاید خوب نباشد اینگونه باشم  اما هرگز به خود اجازه نمی دهم

دیگری را اذیت کنم

و می دانم آزار و اذیت دیگری یعنی اینکه او را دچار تشویش می کنم و این مساوی است با مرگ

انسانیت که هرگز نمی خواهم

انسانیتم را از دست بدهم


sina بازدید : 145 دوشنبه 07 شهریور 1390 نظرات (0)

وقتی تنهاییم، دنبال دوست می گردیم

پیدایش که کردیم، دنبال عیب هایش می گردیم

 وقتی که از دست دادیمش، دنبال خاطراتش می گردیم

 و همچنان تنها می مانیم

هیچ چیز آسان تر از قلب نمي شکند

 ژان پل سارتر

يك دوست معمولي هيچگاه نمي تواند گريه تو را ببيند.

يك دوست واقعي شانه هايش از گريه تو تر مي شود.

دوست معمولي اسم كوچك والدين تو را نمي داند.

www.pix2pix.org 

دوست واقعي شايد تلفن آنها را جايي داشته باشد.

دوست معمولي يك جعبه شكلات براي مهماني تو مي آ ورد.

 دوست واقعي زودتر به كمك تو مي آيد و تا دير وقت براي تميز كردن ميماند.

دوست معمولي مي پندارد كه دوستي شما بعد از يك مرافعه تمام مي شود.

 دوست واقعي مي داند كه بعد از يك مرافعه دوستي شما محكمتر مي شود.

دوست واقعي كسي است كه وقتي همه تو را ترك كرده اند با تو ميماند.

sina بازدید : 130 شنبه 05 شهریور 1390 نظرات (3)
سلام عزیز مهربون، اجازه هست بشم فدات؟
  
{#10}اجازه هست تو شعر من، اثر بذاره خنده هات؟


شب که می شه یواش یواش، با چشمک ستاره هاش

اجازه هست از آسمون، ستاره کش برم برات؟
  
اجازه هست بیای پیشم یه كم بگم دوست دارم؟


تو هم بگی دوسم داری بارون بشم دل ببارم


بریم تو باغ اطلسی بی رنج و درد بی كسی

بهت بگم اجازه هست گل روی موهات بذارم
  
اجازه هست خیال کنم، تا آخرش مال منی؟


خیال کنم دل منو، با رفتنت نمی شکنی؟


اجازه هست خیال کنم، بازم میای می بینمت؟

با اون چشای مهربون، دوباره چشمک می زنی؟
  
طپش طپش با چشمكت، غزل بگم برای تو


با اتكا به عشق تو، تو زندگی برم جلو؟

هر چی بگی نه نمی گم، جونم بخوای برات می دم

هر چی می خوای بهم بگو، فقط بهم نگو برو
  
اجازه هست بازم تو خواب، بوس بكارم كنج لبات


یه شعر تازه تر بگم، به یاد شرم گونه هات

نشونیتو بهم می دی؟ تا پنهون از چشم همه

ورق ورق نامه بدم بازم برات
  
همیشه مهربون من! نامه رسید به انتها


فقط یه چیز یادت باشه: بازم به خواب من بیا
sina بازدید : 133 شنبه 05 شهریور 1390 نظرات (0)

پس از کلی دردسر با پسر مورد علاقه ام ازدواج کردم…ما همدیگرو به حد مرگ دوست داشتیم…

سالای اول زندگیمون خیلی خوب بود…اما چند سال که گذشت کمبود بچه رو به

وضوح حس می کردیم…

می دونستیم بچه دار نمی شیم…ولی نمی دونستیم که مشکل از کدوم یکی از

ماست…اولاش نمی خواستیم بدونیم…با خودمون می گفتیم…عشقمون واسه یه

زندگی رویایی کافیه…بچه می خوایم چی کار؟…در واقع خودمونو گول می زدیم…

هم من هم اون…هر دومون عاشق بچه بودیم…

تا اینکه یه روز

علی نشست رو به رومو

گفت…اگه مشکل از من باشه …تو چی کار می کنی؟…فکر نکردم تا شک کنه که

دوسش ندارم…خیلی سریع بهش گفتم…من حاضرم به خاطر

تو رو همه چی خط سیاه بکشم…علی که انگار خیالش راحت شده بود یه نفس

راحت کشید و از سر میز بلند شد و راه افتاد…

گفتم:تو چی؟گفت:من؟

گفتم:آره…اگه مشکل از من باشه…تو چی کار می کنی؟

برگشت…زل زد به چشام…گفت:تو به عشق من شک داری؟…فرصت جواب ندادو

گفت:من وجود تو رو با هیچی عوض نمی کنم…

با لبخندی که رو صورتم نمایان شد خیالش راحت شد که من مطمئن شدم اون

هنوزم منو دوس داره…

گفتم:پس فردا می ریم آزمایشگاه…

گفت:موافقم…فردا می ریم…

و رفتیم…نمی دونم چرا اما دلم مث سیر و سرکه می جوشید…اگه واقعا عیب از من

بود چی؟…سر

خودمو با کار گرم کردم تا دیگه فرصت

فکر کردن به این حرفارو به خودم ندم…

طبق قرارمون صبح رفتیم آزمایشگاه…هم من هم اون…هر دو آزمایش دادیم…بهمون

گفتن جواب تا یک هفته دیگه حاضره…

یه هفته واسمون قد صد سال طول کشید…اضطرابو می شد خیلی اسون تو چهره

هردومون دید…با

این حال به همدیگه اطمینان می دادیم

که جواب ازمایش واسه هیچ کدوممون مهم نیس…

بالاخره اون روز رسید…علی مث همیشه رفت سر کار و من خودم باید جواب ازمایشو

می گرفتم…دستام مث بید می لرزید…داخل ازمایشگاه شدم…

علی که اومد خسته بود…اما کنجکاو…ازم پرسید جوابو گرفتی؟

که منم زدم زیر گریه…فهمید که مشکل از منه…اما نمی دونم که تغییر چهره اش از

ناراحتی بود…یا از

خوشحالی…روزا می گذشتن و علی روز به روز نسبت به من سردتر و سردتر می

شد…تا اینکه یه روز که دیگه صبرم از این رفتاراش طاق شده بود…بهش

گفتم:علی…تو

چته؟چرا این جوری می کنی…؟

اونم عقده شو خالی کرد گفت:من بچه دوس دارم مهناز…مگه گناهم چیه؟…من

نمی تونم یه عمر بی بچه تو یه خونه سر کنم…

دهنم خشک شده بود…چشام پراشک…گفتم اما تو خودت گفتی همه جوره منو

دوس داری…گفتی حاضری بخاطرم قید بچه رو بزنی…پس چی شد؟

گفت:آره گفتم…اما اشتباه کردم…الان می بینم نمی تونم…نمی کشم…

نخواستم بحثو ادامه بدم…پی یه جای خلوت می گشتم تا یه دل سیر گریه کنم…و

اتاقو انتخاب کردم…

من و علی دیگه با هم حرفی نزدیم…تا اینکه علی احضاریه اورد برام و گفت می خوام

طلاقت بدم…یا زن بگیرم…نمی تونم خرج دو نفرو با هم بدم…بنابراین از فردا تو واسه

خودت…منم واسه خودم…

دلم شکست…نمی تونستم باور کنم کسی که یه عمر به حرفای قشنگش دل خوش

کرده بودم…حالا به همه چی پا زده…

دیگه طاقت نیاوردم لباسامو پوشیدمو ساکمم بستم…برگه جواب ازمایش هنوز توی

جیب مانتوام بود…

درش اوردم یه نامه نوشتم و گذاشتم روش و هر دو رو کنار گلدون گذاشتم…احضاریه

رو برداشتم و از خونه زدم بیرون…

توی نامه نوشت بودم:

علی جان…سلام…

امیدوارم پای حرفت واساده باشی و منو طلاق بدی…چون اگه این کارو نکنی خودم

ازت جدا می شم…

می دونی که می تونم…دادگاه این حقو به من می ده که از مردی که بچه دار نمی

شه جدا شم…وقتی جواب ازمایشارو گرفتم و دیدم که عیب از توئه…باور کن اون قدر

برام بی اهمیت بود که حاضر

بودم برگه رو همون جاپاره کنم…

اما نمی دونم چرا خواستم یه بار دیگه عشقت به من ثابت شه…

توی دادگاه منتظرتم…امضا…مهناز

تعداد صفحات : 7

درباره ما
Profile Pic
این روزا گاهی دلم برای خودمم تنگ میشه واسه خودمی که همیشه هر موقع که باید نه میگفتم خفه شدم و گفتم عیبی نداره ساکت باش هیچی نگو اخه چرا؟ خوب بابا واسه اینکه دوسش داری واسه اینکه اگه بگی نه میزاره میره واسه اینکه یاد گرفتی که اگه میخوای کسی و داشته باشی همیشه باید یه کاری کنی که ناراحت نشه بس نیست این همه دلیل بچگانه؟؟ اره وقتی به این چیزا فکر میکنم مبینم که این روزا عجیب دلم هوای خودم و کرده هوای اینکه با جرات بگم نه دیگه نمیخوام... میگن همچنان باید دلخوش بود دلخوش به زخمهایمان ...زخمهای ماندگار ولی با این همه بازم یادم میمونه که ؛ حرفی نزنم که به کسی بر بخورد ...کاری نکنم که کسی ناراحت شود....خطی ننویسم که آزار بده کسی رو ...یادم نره اگر کسی حرفی زد به دل نگیرم.... يادم باشد که روز روزگار خوش است ؛همه دل دلی دارند که نباید ازرده اش کنم و تنها دل من دل نيست.ولی اگه یه روز ببینم اون با من ناراحته کاری میکنم که ازم متنفر بشه بعد تنهاش میزارم که بعدش غصه نخوره مثه کاری که الان کردم :((
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • تماس با ما
    EMAIL : sdmd7572@yahoo.com
    آمار سایت
  • کل مطالب : 130
  • کل نظرات : 93
  • افراد آنلاین : 1
  • تعداد اعضا : 3
  • آی پی امروز : 13
  • آی پی دیروز : 42
  • بازدید امروز : 15
  • باردید دیروز : 45
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 3
  • بازدید هفته : 60
  • بازدید ماه : 124
  • بازدید سال : 1,049
  • بازدید کلی : 20,261
  • کدهای اختصاصی




    مرجع کد آهنگ برای وبلاگ