من آشنایی ام که غـریبه من را نمیشناسد!
من غـریبه ام که آشنا من را نمیشناسد!
من آنم که هرکس یادگاری از درد بر دلم گذارد و رفتـــ !
من آنم که هرچه زجـرم دادند کینه شان را به دل نگرفتم ؛
من آنم که از دل مینویسم اما انگار کسی دل ندارد که حرفم را بدانـد!
مگر نگفتنـد: آنچه از دل بر آیــد لاجـرم بر دل نشیند؟!
من گمشده ای در غــربتـــ یادها هستم !
شاعــر نیستم اما شعــر میگویم، خواننــده نیستم اما میخوانم، مومــن نیستم اما خــدا را عبادت میکنم، نویسنــده نیستم اما مینویسم!
من آنم که به هـر که محبتـــ کــردم از پشتـــ به من خنجــر زد!
من آنم که سـینه اش غمها برای گفتن دارد!
من آنم که در این دنیا بی ادعاستــــ !
من آنم که به سادگی فرامـــوش میشوم زودتـر از یک پلک زدن، آنچنان که فراموشم کردند!
دنیای من با این همه گفتار سپیـدتـر از بـرفــــ استـــ چون اگر کسی را نداشته باشم خدا را دارم و اوستــــ یاره واقعیه من!
من آنم که کسی حتی نزدیکانم مرا با این نام نمیشناسنــد!
من آنم که ناشناس بودن را دوستــــ دارد!
باز میخواهی بدانی کی هستم !؟
به راسـتی من کی هستم !؟